درخواست کوروش از خدا

پیچک

تاريخ : پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, | 11:14 | نویسنده : farid

http://mw2.google.com/mw-panoramio/photos/medium/35992012.jpg

درخواست کوروش از خدا

خواهش میکنم.آرزو دارم در سرزمین پهناورم گردش کنم و از نتیجه ی سالها نیکی و عدالت گستری لذت ببرم.

اگر چنین کنی بسیار سپاسگذار خواهم بود و اگر نه، باز هم تو را سپاس فراوان می گویم.

خداوند یکی از ملائک خود را برای همراهی با کوروش به زمین فرستاد و کوروش را با کالبدی،از پاسارگاد بیرون

کشید.فرشته در کنار کوروش قرارگرفت.

کوروش گفت: ((عجب!اینجا چقدر مرطوب است!)) 

و فرشته تاسف خورد.

میتوانی مرا بین مردم ببری؟میخواهم بدانم نوادگان عزیزم چقدر به یاد من هستند.  و فرشته چنین کرد.

کوروش برای اینکار ذوق و شوق بسیاری داشت  اما به زودی ناامیدی جای این شوق را گرفت.

به جز عده ی اندکی،کسی به یاد او نبود .کوروش بسیار غمگین شد

 اما گفت:اشکالی ندارد.

خوب آنها سرگرم کارهای روزمره ی خودشان هستند.

فرشته تاسف خورد.

در راه میشنید که مردم چگونه یکدیگر را صدا میزنند:عبدالله!قاسم!... هرگز پیش از این چنین نام هایی نشنیده بودم!!!

 فرشته گفت:این اسامی عربی هستند و پس از هجوم اعراب به ایران مرسوم شدند. اعراب؟!!!

بله.تو آنها را نمیشناسی. آخر آن موقع که تو بر سرزمین متمدن و پهناور ایران حکومت میکردی،و حتی چندین قرن پس از آن،آنها از اقوام کاملا وحشی بودند.

 کوروش برافروخت: یعنی میگویی وحشی ها به میهنم هجوم آورده و آن را تصرف کردند؟!پس پادشاهان چه میکردند؟!!!

 فرشته بسیار تاسف خورد.

 سکوت مرگباری بین آنها حاکم شده بود.

بعد از مدتی کوروش گفت:تو می دانی که من جز ایزد یکتا را نمی پرستیدم.  مردم من اکنون پیرو آیینی الهی هستند؟

فرشته گغت در ظاهر بله!

کوروش خوشحال شد: خدای را سپاس! چه آیینی؟ فرشته گفت: اسلام

چگونه آیینی است؟ فرشته گفت: نیک است

وکوروش بسیار شاد شد. اما بعد از چندین ساعت معنی در ظاهر بله را فهمید ........

نقشه فتوحات ایران را به من نشان می دهی؟ می خواهم بدانم میهنم چقدر وسیع شده وفرشته چنین کرد.               

همین؟!!! کوروش باورش نمی شد. با نا باوری به نقشه می نگریست.

پس بقیه اش کجاست؟ چرا این سرزمین از غرب و شرق و شمال و جنوب کوچک شده است؟!!

و فرشته بسیار زیاد تاسف خورد.

خیلی دلم گرفت ، هرگز انتظار چنین وضعی را نداشتم.

میخواهم سفر کوتاهی به آنسوی مرزها داشته باشم و بگویم ایران من چه بوده شاید این سفر دردم را تسکین دهد.

فرشته چنین کرد، تازه به مقصد رسیده بودند که با مردی هم کلام شدند.پس از چند دقیقه مرد از کوروش پرسید:راستی شما از کجا می آیید؟

کوروش با لبخندی مغرورانه سرش را بالا گرفت و با افتخار گفت:ایران!

لبخند مرد ناگهان محو شد و گفت : اوه خدای من، او یک تروریست متحجّر است!

عکس العمل آن مرد ابدا آن چیزی نبود که کوروش انتظار داشت. قلب کوروش شکست و گفت مرا به آرامگاهم باز گردان.

فرشته بغض کرده بود:اما هنوز خیلی چیزها را نشانت نداده ام،وضعیت اقتصادی،فساد،پایمال کردن............

کوروش رو به آسمان کرد و گفت: خداوندا مرا ببخش که بیهوده بر خواسته ام پافشاری کردم، کاش همچنان در خواب و بی خبری به سر می بردم.

و فرشته گریست ........

 

http://upload.tehran98.com/img1/l6y6btx007ik9dnhcnh.jpg

 


نظرات شما عزیزان:

محسن
ساعت3:04---11 خرداد 1393
واقعا متاثر شدم.

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: